Sunday, August 17, 2008

آدرس



دختر دستش را روی شانه ی زن گذاشت .
زن که حسابی ترسیده بود رویش را به او کرد و گفت: بفرمایید ؟
دختر کاغذی از کیفش درآورد و با حرکات دست از زن خواست آدرس را به نشان دهد .
سپس کاغذ را نزدیک دست او برد .
زن كاغذ را گرفت و گفت : ببخشید اگه ممکنه برام بخونید . من نابینا هستم ....