Sunday, April 06, 2008

آشتی



بعد از مدت ها تصمیمش رو گرفت ، می خواست آشتی کنه ، می تونست بعد از چند ماه
خانواده اش رو ببینه ، می تونست بعد ماهها بخنده ، همه چیز تمام می شد و برمی گشت
به روزای خوش گذشته، قبل از اینکه بره دنبال همسرش رفت خونه تا بهترین لباسهاش
رو بپوشه ، وارد خانه شد و کلید چراغ را زد ، نمی دونست گاز تمام خانه رو گرفته .....