Friday, March 16, 2007

آبرو



در صندلی عقب را باز کرد و سوار شد .
راننده آژانس با خجالت رو به مرد کرد و گفت :
آقا لطف میکنید تشریف بیارید صندلی جلو ؟
مرد با تعجب قبول کرد و پس از مدتی درنگ ، دلیل خواسته راننده را پرسید .
راننده گفت : چه عرض کنم آقا ؟ دخترم در آستانه ازدواجه . باید جهزیه اش رو جور کنم .
حقوق بازنشتگی هم که خیلی ناچیزه ، مجبورم شب ها بیام تو آژانس کار کنم .
به مسافرام میگم بیان جلو بشینن تا اگه کسی منو دید فکر نکنه راننده آژانس هستم .
آخه دخترم میگه شهر کوچیکه و دوست نداره کسی بفهمه که پدر عروس راننده آژانسه ...
روز عروسی لحظه برخورد پدر عروس و دایی داماد دیدنی بود ... هانی


عزیزان میتونین با زدن گزیـنه (comments) درباره این مطلب
اظهـار نــظــر کنید . خـوشحال میـشم ........... هانـــی