Sunday, January 28, 2007

خجالت



روز آخر مدرسه ، گروه ده نفره دخترانی که در دوستی و رفاقت زبانزد خاص و عام
بودند با هم قرار گذاشتند پنج سال دیگر در چنین روزی در رستوران روبروی مدرسه
گرد هم آیند و خاطرات خوش دوران دبیرستان را مرور کنند ...
در روز موعود ، ورود هر دختر جدید شادی مضاعفی را در میان جمع ایجاد میکرد .
بعد از ساعتی شادی ، ناگهان یکی از دختران از جمع پرسید :
بچه ها از زیبا نوروزی خبری نشد . کسی خبری ازش نداره ؟
دیگری گفت : من فقط اینو شنیدم که انگار طفلک سال پیش پدرش و مادرشو تو یه
تصادف از دست داد . نمیدونم خرج خانوادشو الان کی میده ؟
موضوع ازدواج یکی از دختران بحث را عوض کرده بود که صدای بلند صاحب
رستوران که پشت تلفن با مخاطبش در حال جر و بحث بود همه را به خود آورد :
خانم نوروزی ،روز به این شلوغی کجا بی خبر گذاشتی رفتی ؟ از امروز تو اخراجی !
تلفن را گذاشت و با شرمندگی رو به دختران کرد و گفت :
امروز که روز شلوغی رستورانه ، گارسون ما یهو رفت پی خوشگذرانی ... هانی

عزیزان میتونین با زدن گزیـنه (comments) درباره این مطلب
اظهـار نــظــر کنید . خـوشحال میـشم ........... هانـــی