روزي خواهم مرد
من روزي خواهم مرد كه مرگ،
طعم پرواز دهد ...
ماهي بنالد از آب
مرغ قفس خسته شود از خواندن
باران دلم را نبرد، تا به اعجاز كماني رنگين
كشمكش ديدن و هيچ نگفتن ،
لبريز کند وسعت تنهايی من را
عشق را بفروشند به چند لحظه ي شهواني
وبگويند همين است!
فرصت كندن كوه نبود!
من روزي خواهم مرد كه مرگ،
از پر قو بيايد به تنم
نرم وسبك
پر از موسيقي درياها،كشش ساحل بي پايان
واز نور بگيرم
بروم
تا به ذهن هستی
تا ادراک طلوع خورشيد ...
عزیزان میتونین با زدن گزیـنه (comments) درباره این مطلب
اظهـار نــظــر کنید . خـوشحال میـشم ........... هانـــی
<< Home