مهر مادری
آتش همچنان به تمام ساختمان زبانه می کشید ، صدای جیغ سرسام آور اهالی خانه
همه همسایه ها را به کوچه کشاند . هر کس به نوعی از آن آتش کُشنده فرار میکرد .
تقریبا همه اهالی ساختمان خود را از آن حادثه وحشتناک نجات داده بودند .
ناگهان فریاد عاجزانه مادری که در طبقه چهارم نوزادی در دست داشت به گوش رسید :
آهای َمردُم کَُمَک . نازنینم داره میسوزه . بچه ام رو میندازم پایین . بگیریدش .
دو سه نفر خود را رساندند و با پرتاب نوزاد از سوی مادر بچه در بغل آنها آرام گرفت .
زبانه عظیمی از آتش و سقوط کُمد سنگینی بر روی مادر محله رو عزادار کرد ... هانی
عزیزان میتونین با زدن گزیـنه (comments) درباره این مطلب
اظهـار نــظــر کنید . خـوشحال میـشم ........... هانـــی
<< Home